
همايش «عرفان اسلامي از نگاه امام خميني؛ بنيادها و دستاوردها» پنجشنبه 7/3/94 از سوي شعبه مشهد مجمع عالي حكمت اسلامي و با همكاري پژوهشگاه علوم و معارف اسلامي خراسان در سالن همايشهاي دفتر تبليغات اسلامي خراسان رضوي برگزار گرديد. در اين نشست علمي كارشناسان محترم حجج اسلام والمسلمين آقايان سيد يدالله يزدانپناه، علي رضايي تهراني و دكتر محمد فنايي اشكوري به ارائه مباحث خود پرداختند.
مجري: اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم. خدمت سروران محترم در همايش عرفان اسلامي از نظر امام خميني؛ بنيادها ودستاوردها، به نيابت از همۀ سروران خودم در مجمع عالي حكمت اسلامي و دوستاني كه دستاندركار اين همايش بودند خير مقدم ميگويم. انشاءالله كه خداي تبارك و تعالي بهترين معارف قرآني، روايي و عرفاني خودش را نصيبمان كند و حداكثر استفاده را از اين جلسات و همايش ببريم و مورد رضاي حضرت بقية الله الاعظم باشد، صلواتي هديه بفرماييد.
برنامههايي براي سروران عزيز ما در اين همايش مشخص شده است. برنامۀ اول را با موضوع عرفان اسلامي از نگاه حضرت امام در خدمت سرور عزيز و استاد ارجمند، حجت الاسلام و المسلمين سيديدالله يزدانپناه هستيم كه بنيادها را بررسي ميكنند.
ابعاد عرفان حضرت امام
استاد يزدانپناه: اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم. الحمد لله رب العالمين وصلي الله علي محمد و آله الطاهرين.
براي بنده توفيقي است كه در اين جمع نوراني شركت كردم و توفيقي است كه در باب حضرت امام كه آغازگر حركت ديني، ايماني و توحيدي بودند، صحبت و نسبت به آن بزرگوار عرض ادبي كنم. بنيادهاي عرفان امام را ميتوان از چند بعد بررسي كرد. حضرت امام در باب ايجاد عرفان كارهاي ويژهاي دارند. ابتدا كارهاي حضرت امام را ميشمارم و سپس، بنيادها را خدمت سروران محترم عرضه ميدارم. ابعاد كار حضرت امام راميتوان در چند دسته ارائه كرد. يك بعد كار حضرت امام، عرفان نظري است و آثار فراواني در اين زمينه نگاشتهاند: شرح دعاي سحر، تعليقه برفوائد رضويه، كتاب مصباح الهدايه، تعليقات بر فصوص و مصباح الانس. بسياري از آثار ايشان به اين بخش اختصاص دارد. بعد ديگري كه حضرت امام به آن پرداختهاند، عرفان عملي است كه در آثار حضرت امام، مثل شرح چهل حديث، سر الصلاة، آداب الصلاة و ديگر آثار ايشان به چشم ميآيد كه شايد بعداً بيشتر توضيح بدهم. بعد ديگر كار حضرت امام، اخلاق عرفاني است كه از يك جهت از عرفان عملي جدا ميشود؛ ولي ازجهت ديگر، خيلي قريب الافق هست. در كتابهايي مثل چهل حديث وبسياري از مباحث اخلاقي حضرت امام كه در صحنههايي مختلف اين انقلاب فراوان از ايشان شنيديم. بعد ديگر عرفان حضرت امام، عرفان ادبي است كه در ديوان شعر ايشان خودش را نشان داده است. يكي از ابعاد ديگر كار حضرت امام، كتابها و آثاري است كه دربارۀ اسرار عبادات نگاشتهاند؛ مثل سر الصلاة و آداب الصلاة. بعد ديگر كار حضرت امام، بعد سياسي و اجتماعي با رويكرد عرفاني است كه انشاءالله برخي ازسروران در اين زمينه توضيحاتي خواهند داد.
عرضم اين است كه حضرت امام به ابعاد متعددي پرداخته و در همۀ اين امور، بنياد و ريشهاي دارد كه بايد به آن بنياد و ريشه توجه كرد. ابتدا دربارۀ ادوار عرفان نظري مسئلهاي را مطرح ميكنم كه از دل آن، برخي از مشخصهها و بنيانهاي كار حضرت امام، خودش را نشان ميدهد. با توجه به تاريخ عرفان، سه دوره را ميتوان در عرفان نظري مشخص كرد:
ادوار عرفان نظري
يك دوره، پيش از ابنعربي است كه در جاي جاي مباحث عرفاي پيشين مطالبي وجود دارد كه ميتوان به عنوان عرفان نظري از آنها ياد كرد، انديشههايي كه پيش از ابنعربي در بين عرفا بوده و در تفسير آنها در بحثهاي عرفان عملي آنها آمده است كه آن را دورۀ جوانهها ميناميم. درعين اينكه برخي از عارفان حتي قرن سوم انديشههايي دارند كه وقتي ما نگاه ميكنيم همين الآن قابل عرضه است؛ ولي اينگونه نيست كه با يك عرفان نظري منظم داراي ابعاد كامل و يك دستگاه سازوار هستيشناختي روبرو باشيم، چنين چيزي در آن دوره وجود ندارد. از اين جهت ما به عنوان دوره جوانهها ياد ميكنيم؛ هر چند كه برخي از اين عارفان، مطالبي دارند كه اگر جمع شود، قابل عرضه است كه يك دوره مباحث عرفان نظري را در خود دارد.
دورۀ دوم از ابنعربي شروع ميشود تا قرن نهم يا ميتوانيم بگوييم تا صدرا. در اين دوره واقعاً ميتوانيم بگوييم كه عرفان نظري حيات مستقل پيدا كرده و در آن، آثاري داريم كه فقط دربارۀ عرفان نظري است. مثل آن دوره نيست كه در ضمن عرفان عملي مطالبي نيز دربارۀ عرفان نظري باشد؛ بلكه حيات مستقل دارد و دستگاه سازوار هستيشناختي پيدا ميكند و ظرفيت سنگين فهم معارف ديني پديد آمده است. در دوره جوانهها به آيات معارفي ميپرداختند؛ ولي بيشترين توجه آنها به آيات سلوكي بود و آنها را بررسي ميكردند و در اثناء هم به اينها پرداختهاند؛ ولي چندان گسترده نبود. اين دوره به حدي گسترده است كه اگر كسي همۀ آنچه را كه در اين دوره، يعني از ابنعربي و شاگردان ابنعربي شروع شد تا قرن نهم (تا جامي) را بررسي كند احساس ميكند يك دوره كامل فهم شريعت و پر از مباحث تفسيري معارفي است و بلكه حجم انبوهي از آيات و روايات معارفي در اين دوره بررسي شده تا آنجا كه به نظر ميرسد گويا همه آيات و روايات معارفي مورد مطالعه قرار گرفته است. اين دوره، منبع عظيمي براي فهم بسياري از اسرار دين شد كه من الآن نميخواهم وارد شوم و همچنان ما سر آن سفره نشستيم؛ مثلاً «أَسْتَكبَرْتَ أَمْ كنتَ مِنَ الْعَالِينَ».1 اين عالين چه كساني هستند؟ تفسيرهاي عميقي كه روي داد، سرمايۀ خيلي از مباحث ديگر است؛ مثل مباحث توحيدي، ولايت و بسياري از اسرار، بحث ملائكه و خيلي از ابعادي كه ما به عنوان معارف ديني ميشناسيم، در آيات و روايات اين دوره بررسي شده است؛ حتي جزئيات آيات و روايات بررسي شد كه براي عالمان ديني اين دوره از اين جهت بسيار نافع است. بسياري از محققان ميبينند چيزهايي روي ميدهد كه تاكنون نتوانستهاند آنها را حل كنند. غالب اينها يا متشابهات بود يا حداكثر سكوت ميكردند و اين دوره قرار شده كه همۀ اينها بسط داده شود، كه داده شد. اين ظرفيت در حوزههاي علمي به سرعت پذيرفته شد. وقتي اين انديشه آمد بسياري از آيات دربارۀ توحيد، امامت و انسان كامل به صورت عميق را ديدند كه در آن هست.
ويژگي ديگري نيز دارد كه ميخواهم حتماً تذكر بدهم و دليل هم دارد. دورۀ سوم ما زياد اين انديشه هم هست و آن اينكه در اين دوره نوعي تقارب بين عرفان و تشيع روي داد؛ يعني چيزي اينجا روي ميدهد كه تقريباً ميتوانيم بگوييم همۀ آموزههايي كه شيعه به عنوان انديشۀ امامت قائل است با همۀ شعبش حل ميشود. بعداً عرض خواهم كرد كه حضرت امام همۀ آنچه را كه توانسته در آيينه روايات در باب امامت حل كند، بسياري از معضلات بخش امامت ما است كه از همين سرمايه استفاده ميكند. عرض خواهم كرد كه اين سرمايه هم قابل عرضه بود؛ يعني به اين شكل بود كه روش فهم متن ديني را كه در خود داشت، توضيح ميداد كه چگونه به اين معارف ميتوان دست يافت. بحثهايي در باب تأويل عرفاني نه تأويل به معناي خلاف ظاهر، به عنوان روش فهم متون معارفي و سلوكي دين در اين دوره انجام شده است. اين نوع روش بحثهاي فني اصولي دارد كه بعدها حضرت امام و ديگران به آن پرداختهاند.علامه طباطبايي هم به آن پرداخته است. بحثهاي اصولي عميقي كه آنهارا حل كرده است؛ يعني بحثهاي اصولي كه ما با آنها ميتوانيم بگوييم كه اين، روشمند است، كه در اصول قابل عرضه است و بايد در اصول مطرح شود. اين دسته بحثها حل شده است.
بنابراين، هم بهلحاظ روش و هم بهلحاظ محتوا، ظهورگيريهاي آنها الآن قابل عرضه است. يك عالم ديني وقتي بررسي ميكند ميبيند ظهورگيريها بسيار عالي است و اصلاً دست نخورده است. ديگران كه بسياري از آيات را دارند دست ميزنند اينها كه اصلاً هيچي از آن را دست نزدند. اين هم باعث ميشود كه اين دوره خيلي برجسته باشد. گرايش شيعي آن كه در آن بود و معارفي كه آنجا پديد آمد هم موجب برجستگي آن شد؛ مثلاً ما قائل هستيم «لو لا الحجة لساخت الأرض بأهلها»2 هر كسي كه فص آدمي را خوب بخواند در آن اين انديشه را مييابد. فرق امام و نبي و رسول كه بسياري از عالمان ما همچنان در آن مشكل دارند؛ يعني تعبير آنها اين است كه اين روايات با برخي روايات قابل جمع نيست يا جمعش سخت است. اين امور و در اين دوره حل شده است.
اينها دست به دست هم ميدهند كه نوعي پذيرش در حوزههاي علميه، بهويژه در حوزههاي علميه شيعه روي دهد. اين دوره دوم انديشههايي كه دربارۀ امامت، فهم متن ديني و حل و فصل مسائل فلسفي به لحاظ هستيشناسي شهودي دارد كه حتي فيلسوفي كه در سنت جداگانهاي نفس كشيده است، ابتدائاً براي او انديشههاي عرفاني مفهوم و قابل فهم به نظر ميرسد؛ اگرچه نميتواند بدون دليل ابتدائاً همراهي كند و بايد استدلالها را ببيند. در اين دوره، يعني از ابنعربي تا صدرا آثاري پديدآمد؛ مثل تمهيد القواعد و مصباح الانس كه قرار است نوعي تأنيس بين فلسفه و عرفان هم بكند. بنابراين در اين دوره هم از نظر عقلي و هم از نظر ديني و شرعي امر مهمي اينجا روي ميدهد. و هم از نظر شيعي اينجا چيزي روي ميدهد كه باعث همراهي و همدلي عالمان ديني شيعه ميشود. اين دوره دوم عرفان نظري است.
دورۀ سوم عرفان نظري از صدرا شروع ميشود. صدرا كه فلسفه خودش را عرضه كرد، از يك منظر، عارف هم هست. بسياري از سروران كه دراين باره كار كردند، التفات دارند كه صدرا در عين فيلسوف بودن، عارف نيز است. خودش هم تذكر داده كه من اينها را شهود كردم. اول اسفار ميگويد كه بيش از آنچه كه از راه برهان رسيدهام، شهود برايم روي داده است. و اين مقدار را برهاني كردم. صدرا هم عارف و هم فيلسوف است و از طرفي به جدّ عالم ديني است. انشاءالله اگر در اين باره آثاري به بازار عرضه شود، متوجه ميشوند كه صدرا بيش از همه در اين زمينه كار كرده و عالم ديني است. ما كاري را در حوزه علميه قم دربارۀ تحقق فلسفه اسلامي شروع كرديم و الان به صدرا رسيديم. در باب صدرا حدوداً 300 جلسه شده است و در فهم، تبيين، روشمند فهميدن، برهاني كردن متن ديني از همه جلوتر است. اين الآن، مدعي است و انشاءالله اگر آن محصول به بازار عرضه شود، خواهيد دانست كه بيش از همه جلو افتاده است. واقعاً هم معتقد است كه هيچ چيز از معارف دين و ظهورات متون ديني از معارف دين و ظهور ات متون ديني را نبايد دست زد. بداء در بسياري از انديشهها گاهي دست خورده؛ حتي خواجهنصير طوسي وقتي ميخواهد جواب فخر رازي را بدهد ميگويد كه در بحث بداء تنها يك روايتي در اين زمينه داريم و آن روايت هم كه چندان قوي نيست لذا ميگويد مسئله بداء در شريعت جدي نيست. خواجهنصير اين شكلي پاسخ ميدهد؛ ولي صدرا به جدّ به بداء قائل است؛ حتي اين تعبير «بدا لله» كه در روايات ما هست را همانطور معني ميكند. بسياري از مباحثي كه در شيعه به عنوان معارف سنگين و پيچيده و امور فرامرزي براي علم فلسفه بود در كار صدرا به امري فلسفي تبديل شد.
صدرا شخصيتي عارف، فيلسوف و درعين حال، عالم ديني است. اين باعث شد كه بعد از صدرا وقتي فلسفه صدرا آهسته آهسته عرضه شد با آن قوتهايي كه داشت، جاي فلسفههاي ديگر را گرفت؛ بلكه همۀ فلسفههاي پيشين را در خودش هضم كرده؛ به نحوي كه در دستگاه وجودي و اصالت وجودي خودش معنا پيدا كرده است. بعد از صدرا ما با چيزي روبرو هستيم كه از نظر تاريخي خيلي تعجب برانگيز است. بعد از صدرا آهسته آهسته، نسلي صدرايي داريم كه ما به عنوان محققان عرفان نظري دورۀ سوم ياد ميكنيم. البته اين محققان بخش ويژهاي از اين نسل صدرايياند. باري نسل صدرايي كه پديد آمدند هم فيلسوف هستند و از سويي با متون ديني معارفي درگير هستند و از طرفي هم در فقاهت به مقامات عالي رسيدند. بسياري از اين بزرگان ما در فقاهت هم بينظير هستند. اينها محققاني هستند كه در اين دوره پديد آمدند. با آمدن صدرا و تحليلهايي كه كرده كه هم بهلحاظ روش، فضاي عرفاني را تثبيت كرده و هم بهلحاظ محتوا فضاي عرفاني را تثبيت كرده است؛ چون ايشان به آن دستگاه هستيشناختي عرفاني بهلحاظ فلسفي دست يافت و تبيين فلسفي از آن كرد.
در پايان جلد دوم اسفار آنچه را كه به عنوان بنياد انديشۀ هستيشناختي عرفاني است بهنام وحدت شخصيه به آن دست يافت. برخي متأسفانه وحدت شخصيه را بد معني ميكنند، وحدت شخصيه قرار نيست نه كثرت را از بين ببرد و نه بهگونهاي معنا بكند كه حلول شود. اينها نيست. تفسير صدرا واضح است، گفته كه خداوند سبحان، وجود مستقل و همۀ كثرات، وجود رابط هستند. فقط توضيح داده كه وجود رابط بودن به وجود بالعرض تبديل ميشود. وجود رابط را از مصداق بالذات وجود به عنوان وجود بالعرض ميداند. حقيقتاً اولاً بالذات خدا وجود است. مصداق بالذات وجود و موجود خدا است و بقيه شئون آن هستند. بعد از صدرا ما با چيزي روبرو هستيم كه ميتوان اينگونه گفت كه آنچه بيشتر در عرفان ميگذشت الآن با ادبيات غني فلسفي همراه شده است و صدرا تحكيم مباني و تثبيت مباني كرده است كه آن مباني خيلي به حل مباحث عرفاني كمك ميكند. بعد كنار آن، زباني همگاني به نام فلسفه را انتخاب كرده است. اين باعث نتيجهاي شد كه آنچه در عرفان نظري دورۀ دوم بود به دورۀ سوم منتقل شد؛ اما به زبان همگاني، زبان فلسفي زبان همگاني است. لذا دائره آن وسيعتر شد؛ يعني عرفان نظري از فضاي افراد ويژۀ داراي شهود به ساحتهاي غير شهودي هم گسترده شد و نسلي پديد آمد. بعد از اين ما با چه چيزي روبرو ميشويم؟ بعد از صدرا، محققان عرفان نظري را داريم كه گاهي پهلو به پهلوي عارفان دورۀ دوم ميزنند. مثلاً قيصري، كه محقق عرفان در دوره دوم است. ماند او در قوت و تحقيق آقا محمدرضا قمشهاي است كه در دوره سوم قرار دارد. اگر ما در دوره دوم افراد برجستهاي را داريم در اين دوره دوم نيز چنين است حضرت امام جزء اين افراد است؛ يعني كساني هستند كه محقق عرفان هستند، واقعاً عرفان نظري را خوب خواندند، خوب درس ميدهند و تحقيق ميكنند. صاحبنظر هستند و تحليل ميكنند، به آن گونهاي كه كاشاني يا قيصري اين كار را ميكنند. ما با اين روبرو هستيم؛ لذا از آنها به عنوان محققان عرفان دورۀ نظري سوم ياد ميكنيم. چنين افرادي كه پديد آمدند، انديشهاي اينجا شكل ميگيرد كه خيلي عميق است، كه ما از آن به اسم «عرفان و برهان و قرآن از هم جدايي ندارند» تعبير ميكنيم. يعني عالماني هستند كه در دين، قرآن، روايات، فلسفه و عرفان قوي هستند و بين آنها جدايي نمييابند. حضرت امام از اين افراد هستند.
بنيادهاي عرفان نظري حضرت امام
با اين مطلب كه گفتيم، سرمايهها و بنيادهاي كار حضرت امام مشخص ميشود، حضرت امام در عرفان نظري از عرفان نظري دوره دوم استفاده ميكند؛ درس ميدهد و درس گرفته است، تحليل ميكند، حاشيه بر فصوص و مصباح الانس ميزند. ولي همۀ سرمايههاي دوره سوم حاضراست؛ مثلاً حضرت امام وقتي ميخواهد مباحث عرفان نظري را تحليل كند تبيينهاي دقيقش برگرفته از حكمت متعاليه است؛ مثلاً در مورد وجود رابط كه همين امروز هم داشتند سخناني را از حضرت امام پخش ميكردند بيان وجود رابط كه امروز از حضرت امام پخش شد در واقع از تبيينهاي حكمت متعاليه براي تبيين وحدت شخصيه بهره برده است. ايشان در مصباح الهدايه براي تبيين دقيق وحدت شخصيت از معناي حرفي شروع ميكند. بحث معناي حرفي، و بحث ربط و اضافه اشراقيه. اين انديشه، انديشهاي است كه در دوره سوم عرفان نظري با تبيينهاي صدرا آمده شكل گرفته است و ايشان از اين سرمايه استفاده كرده است.اين چنين انديشههاي حكمت متعاليه بنياد براي كار امام است. ازطرفي، عرفان نظري هم براي خودش يك بنياد است و از طرف ديگر، حضرت امام مجتهد به همۀ معني در اين زمينه است. بنابراين در كار امام هر سه ساحت با هم جمع ميشود؛ كار عقلي، كار عرفاني و كار ديني در كار ايشان حاضر ميشود. بنيادهاي حضرت امام از اين سه ساحت است؛ ولي همان ديدگاهي كه عارفان و صدرا دارند. هستيشناسي ديني در صدر مينشيند، بعد از او هستيشناسي عرفاني و بعد از او هستيشناسي عقلي فلسفي است. كساني كه صدرايي هستند اين را ميفهمند و حضرت امام هم اين منظر را داشت. همين منظر را هم اتفاقاً در همين تصاويري كه نشان دادند همين جا هم حضرت امام اشاره كردند و در بياني كه يكي از سروران اينجا داشتند آنجا هم آمده اگر دقت فرموده باشيد كه توحيدي كه در قرآن آمد هيچ جايي نيامده آنچه در ولايت گفته شده از زبان اهل بيت از كسي ديده نشده است. اين تعابيري كه گفته ميشود آن نگاهي است كه حضرت امام به عنوان هستيشناسي قدسي به دين دارد و خيلي به آن اهميت ميدهد. يعني به جدّ قائل هست و خود در اين زمينه مجتهد نيز هست. براي من يكي از چيزهايي كه شگفتآور بود اين است كه كتاب مصباح الهدايه را در 29 سالگي نوشته و در اين سن، مباحث عميق امامت و ولايت و روايات سنگين آن را شرح ميدهد. برخي در حوزهها درس ميخوانند و گاهي تا 50 سالگي به آن نميرسند ايشان در 29 سالگي از پس آن برآمد. هم بحث بدايي كه آنجا مطرح كردند انديشهاي ويژهاي دارد و هم در مورد فيض اقدس كه بياناتي دارد. بعد به بحثهاي متن ديني و مشيت مطلقه كه در كار ايشان هست. در بحث امامت كه ما تسبيح گفتيم سپس ملائكه تسبيح گفتنداين روايات كه هر بند آن قرار است يك مسئلۀ سنگين را مطرح كند،گاهي انسان دو تا از اين مسائل را حل ميكند سه تا را حل ميكند، چهارمي را نميتواند حل كند؛ اما حضرت امام همۀ اينها را حل كرده و اين خبر از قوت اجتهادي ايشان ميدهد.
اين قوت اجتهادي ايشان چه سرمايهاي دارد؟ سرمايه ايشان هم مشخص است روشي هست همان است كه خود ايشان در مصباح الهدايه گفته روش فهم متن ديني. راهي دارد كه ايشان كليد اصلي فهم معارف ميداند. لفظ براي روح معني وضع شده، اين مال اين سنت است و اين حرف درستي است، بعد خود همين انديشه توضيح و مبناي اصولي دارد.حضرت امام در آداب الصلاة مبناي اصولي خودش گفته، حتي گفته كه به چه دليل لفظ براي روح معني وضع شده است. بحثهاي اصولي عالمانهاي را به عنوان شخصيت اصولي در كتاب آداب الصلوة مطرح كرده است. اين را از همين انديشههاي آقايان عرفا هم استفاده كرده و خودش هم ميگويد كه از عرفا است.
اين به لحاظ روش، اما به لحاظ محتوا هم بسياري از اسرار ولايت حل شد. چند نمونه را عرض ميكنم. حضرت امام در همين كتاب تعليقات بر فصوص و مصباح «وَ أَرْوَاحُكمْ فِي الْأَرْوَاحِ وَأَنْفُسُكمْ فِي النُّفُوسِ»3 را بسيار زيبا معني ميكند. اين هم زير سر اقتداري است كه در انديشۀ عرفاني است كه چگونه ولي خدا به نور حق در دل كرّات سريان پيدا ميكند و همه جسم او هم ميشوند. بسيار عالي آن را حل كرد و بلكه همين بحثهاي امامت كه بسيار هم سخت است، حل برخي از روايات واقعاً سخت است؛ ولي حضرت امام اين را در كتاب مصباح الهدايه حل كرد البته به بركت آنچه از عرفان نظري دوره دوم استفاده كرد.
از اول كتاب مصباح الهدايه شروع ميكند به بحث از مقام ذات، فيض اقدس، اسماء، اعيان ثابته كه جزو مباحث عرفان نظري در دوره دوم است و از دل اين مباحث به مسائل مطرح شده در روايات ميرسد. خيلي خوب هم آن را حل ميكند خيلي خوب روايات را حل ميكند بدون اينكه روايتي را كنار بزند و از ظهور بيندازد. اين به دليل سه سنتي است كه در او جمع شد؛ عرفان، فلسفه و متن ديني با آن ريشهها در كار حضرت امام حاضر است. بنده توصيه ميكنم سروراني كه ميخواهند فقط معقول بخوانند بايد يك دوره فقه و اصول را خوب ببينند كه حداقل، روش ظهورگيري را ياد بگيرند. حضرت امام اين راه را طي كرده بود و خوب هم از پس آن برآمده بود. چرا علامه طباطبايي در الميزان اينقدر ميدرخشد؟ چرا ظهورگيريهاي ايشان عالي است؟ درس خوانده و عالم ديني است، اين را بايد در نظر بگيريم. اين بنيادها است، اين يك بعد از كار حضرت امام بود. حضرت امام تا پايان عمر بر اين انديشه اصرار داشت و بلكه ميگفت كه اگر كسي اينها را كنار بگذارد حوزه را به سمت قرون وسطي ميبرد و بلايي كه بر سر كليساي قرون وسطي آمد بر اين حوزهها ميآيد.
حضرت امام در نامهاي به طلاب در اسفند 67 نوشت كه در صحيفه امام4 هست، به صراحت ميگويد و حتي ناراحت بودند و ميگفتند چه بلاهايي سرمان آمده و فلسفه را حرام ميدانستند، آقا مصطفي اگر آبي مينوشيد كوزه را آب ميكشيدند. بعد گفته ترديدي ندارم كه اگر همين روند ادامه مييافت وضع روحانيت و حوزهها مثل كليساهاي قرون وسطي ميشد؛ اما خداوند بر مسلمانان و روحانيت منت نهاد و كيان و مجد واقعي حوزهها را حفظ كرد. در نامهاي كه به گورباچف نوشته يا در نامهاي كه در 25 دي 67، به خانم طباطبايي در اواخر عمر مينويسد، تأكيد ميكند كه كتابهاي عرفا را بخوانيد تا ذوق پيدا كنيد و در فهم آيات قرآن. ايشان در سر الصلاة بيان كرده است: به جان دوست قسم همۀ بيانات اين آقايان شرح آيات و روايات است، اين تلقي ايشان است؛ حرف درستي هم هست. اگر كسي كار كند ميفهمد، وقتي با مشكل مواجه شود ميبيند كه اين آيه را بايد با آن آيه جمع كند. بيشتر افراد وقتي به مباحث عميق همچون جبر و تفويض ميرسند يا جبري ميشوند يا قدري. چه كسي ميتواند درست جمع كند؟ كساني كه درس خواندهاند چقدر خوب جمع ميكنند؛ ولي بعضي از عالمان با اين همه درس خواندن در حوزههاي علميه در فضاي فقه و اصولي، اينها را نميتوانند حل كنند. به همين دليل، گاهي تعبيرهايي دارند كه خوب نيست. بايد درس آن را خواند. درس را چگونه بخوانيم؟ حضرت امام نشان داده كه بايد عرفان بخوانيد تا ذوق در فهم آيات و روايات پيدا كنيد. اين را تا آخر حضرت امام داشت و دليل آن چيست؟ نشان ميدهد اين سنت چقدر ايشان را كمك ميكند اين يك بحث كه به عرفان نظري مربوط است.
بنيادهاي عرفان عملي حضرت امام
در عرفان عملي حضرت امام همانگونه كه در حوزههاي علميه شرح منازل السائرين خواجهعبدالله خوانده ميشد ايشان هم همين را خواند. اجازه بدهيد اين را هم توضيح بدهم و بگويم كه بنيادها چيست؟ در مورد كتاب منازل به اين توجه كنيد كه كتاب منازل كه در قرن پنجم توسط خواجهعبدالله انصاري نوشته ميشود خود در دورههاي گذشته ريشه دارد تا به خواجهعبدالله رسيد و در سدههاي نخستين هر عارفي خودش براساس اين تجربۀ سلوكي داشت. يعني اينطوري نيست كه يك نفر تجربه سلوكي جداگانه و بطور منحاز از دين دارد. همين دين را اجرا ميكند. خدا گفته: «الَّذينَ جاهَدوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا»5 هر كسي كه بخواهد در راه دين و خدا درست قدم بردارد ما او را هدايت ميكنيم. خيلي از اين عارفان اينگونه بوده، نسبت به متون ديني و دستورات ديني تعبد محض ورزيدهاند و بعد، خدا به او تفضلي كرد. اين تفضل يك مقام ميشود. يك منزل را براساس آن توضيح ميدهد. مثلاً ميگويد من توكل را اينگونه يافتم. ثبت اين امور به عنوان تجربه سلوكي در آغاز بود تا اينكه به دورههاي بعدي رسيد كه اينها تبويب و تنظيم شد. اين دوره تقريباً از سال 350 هجري قمري از آن دوره شروع ميشود كه در اين دوره منازل را مينگارند. كار تبويب قبل از 350 هجري اندكي هست؛ ولي از اين به بعد زياد ميشود. كتابهايي كه نوشته شده مثلاً كتاب اللمع نگاشته سراج طوسي يك دور مراتب سلوك را ميگويد يا قوت القلوب ابوطالب مكي، 9 مقام را در دو فصل توضيح داده و بسيار هم عالي است. قوت القلوب ابوطالب مكي همچنان قابل استفاده است و در فضاي فهم آيات و روايات بسياري از آيات و روايات سلوكي را حل كرده است.
ما چرا اين همه در احكام كار ميكنيم كه كار درستي است براي فهم بياناتي كه اهل بيت دربارۀ احكام دارند، اين همه مطالب هم در باب سلوك وجود دارد چرا به آنها نميپردازيم؟ چطور اينها در روايات آمده، ولي يك شرح درست ندارد. جالب است كه اكثر اينها در همين دوره شرح ميشوند؛ مثلاً همين قوت القلوب ابوطالب مكي، يك يك آيات را آورده و توضيح داده است، گاهي در جمع بين اين آيات يا جمع روايات با مشكل مواجه ميشود و حل ميكند. گاهي شش بيان از يك آيه در بحثهاي سلوكي دارد.
اوج اين دوره در كار خواجهعبدالله منعكس است كه با آمدن كتاب خواجهعبدالله وقتي كه صد منزل شكل گرفت تقريباً نظم و نسق كامل، وزين، عاقلانه و اجتهادي در باب سلوك انجام شد. نوع تعابيري كه به كار برده بر متون ديني ناظر است. اين پايۀ درسهاي عرفان عملي درحوزهها شد. بعداً همين آمده در عرفان نظري دوره دوم، يعني مكت بابنعربي از ابنعربي به بعد شرح شده است، تلمساني و كاشاني شرح كرده، صد منزلي براساس همين صد منزل خواجهعبدالله توسط فرغاني شرح شد، يعني در مكتب ابنعربي اين كتاب شرح و تبيين عميقتر شده است. كتاب ملاعبدالرزاق كاشاني نيز كتاب درسي شد. حضرت امام اين كتاب را نزد آقاي شاه آبادي درس گرفت و بعدها شروع به درس دادن كرد. اينجا هم اگر دقت كنيد، افزون بر فضاي سلوكي، شريعت وعقلانيت سلوكي نيز حاضر است. حضرت امام در همين زمينه نيز وقتي درس گرفت درس ميداد. كاري ويژه و منحصر به فرد كه براي خودش بكر بود اين بود كه خود حضرت امام به قلم خودش نگاشته در كتاب نهضت امام خميني دفتر اول كه سيدحميد روحاني چاپ كرده، نوشته كه رضاخان جلوي روضه خوانيها و منبرها را گرفت. حضرت امام ميگويدكه من وقتي شروع كردم ابتدائاً براي عدهاي از خواص شرح منازل راگفتم، از من خواستند كه اين را عمومي كنم. من شرح منازل را عمومي كردم و زبان را هم تغيير دادم. تعبير حضرت امام اينطور است ميگويد كه اينكار را كرديم و مردم هم خيلي استقبال كردند. علت اصلي توسعه اين مجلس، جلوگيري شديد پليس رضاشاه از مطلق تعزيه و موعظه بود، از اين جهت مردم علاقهمند بودند. اينجانب نيز دروس خصوصي منازل السائرين را به نحو عموم و عوام فهم توسعه دادم؛ زبان را تغيير دادم وشروع به گفتن كردم. يك دورۀ مباحث اخلاقي از حضرت امام داريم ومن ميتوانم اسم آن را اخلاق عرفاني بگذارم. اخلاق عرفاني چگونه پديدآمد؟ از همين كاري كه حضرت امام نسبت به منازل السائرين و شرح منازل به شكل عوام فهم انجام ميداد كه برخي از آن را گزينش ميكرد وبراي مردم ميگفت كه به چيزي به اسم اخلاق عرفاني تبديل شد.
به بحث خودم برميگردم، ميخواستم اين را بگويم كه پايههاي عرفان عملي حضرت امام، اين كتابهاست؛ ولي اين كتاب، هم بهلحاظ طريقتي و هم بهلحاظ فهم متون ديني اجتهادي است. خود حضرت امام هم كه اجتهاد دارد بعدها در كار و آثارش ميبينيد فهمي كه از برخي روايات سلوك و طريقتي دارد عجيب است. براي اينكه بتوانيم روايات طريقتي را معني كنيم بايد فضاي آن را خوب حل كنيم. يكي از سروران و دوستان در فقه خيلي قوي بود، بحثي پيش آمد اينطوري ميگفت ـ ميخواهم براي نمونه بگويم كه اگر درس مناسب آن رشته را نخوانيم چطوري ميشود ـ كه نمازي كه يك نفر ميخواند اگر نمازي است كه به زحمت ميخواند اين با زحمت خواندن باعث ميشود اين نماز او برتر شود «أفضل الأعمال أحمزها»6 بعد طوري توضيح ميداد كه نتيجهاش اين ميشود كه منافق اگر با كسالت نماز ميخواند و از آن لذت ميبرد. برتر از عالم رباني است كه نماز ميخواند؛ چون «أفضل الأعمال أحمزها» و اين نماز همراه كسالت براي او سخت است. اين نشان ميدهد كه جمعبندي بين روايات را بلد نيست. در فضاي سلوكي بايد به اين نكته دقت كنيد. اما حضرت امام به دليل اطلاع قابل بر اين علم، ميتوانست به شكل اجتهادي آيات و روايات را بررسي كند. نمونهاش در كتابهاي آداب الصلاة و سر الصلاة هست. ما سطحي از نماز را داريم كه در رسالهها نگاشته ميشود و احكام شرعي نماز است؛ ولي سطح ديگري داريم كه در روايات بسيار تذكر داده شده است؛ مثل حضور قلب در نماز و تقربي كه خواسته شده است. حضرت امام همۀ اين روايات را در آداب الصلاة جمع كرده است. قدرت فهمي كه حضرت امام بهلحاظ طريقتي از بحث نماز دارد، خيلي عجيب است. ما بايد بحث طريقتي را در جاي خودش بخوانيم و حضرت امام هم اين را داشت. اين هم يكي از بنيادهاي كار امام است. دورۀ صدرا يكي از كارهايي كه كرد عالمان هم فقيه، و هم فيلسوف و هم عارف پرورش داد كه اين معجوني ساخت مثل حضرت امام و مرحوم آقاي شاهآبادي كه باعث انديشههايي شد. بعد اجتماعي امام هم ريشه در اينجا دارد، اگر كسي ميخواهد ريشههاي انقلابي و روح انقلابي را درك كند و امتداد دهد بايد بر عرفان نظري دورۀ سوم (نسل صدرايي) تأمل بيشتري كند. نسل صدرايي، عقلانيت ويژهاي دارد و عقلانيت را با شريعت و معنويت در يك جا جمع ميكند و تعامل ويژهاي برقرار ميكند كه در بعد اجتماعي امام اثر گذاشته است. اثرهاي امام، يك ريشه در عرفان، يك ريشه در عقلانيت و يك ريشه در شريعت دارد.
كاركردهاي عقل
مجري: از استاد ارجمند سيد يدالله يزدانپناه تشكر ميكنم. سه سؤال مطرح كردند. سؤال اول اين است كه آيا عدم جدايي دين، فلسفه و عرفان با نابسازي آموزههاي وحياني كه به عنوان يك ضرورت مطرح است، درتعارض نيست؟
استاد يزدانپناه: براي نابسازي دين بايد از خود دين كمك بگيريم، مگراينگونه نيست؟ اگر دين عقلانيت را برميتابد ما بايد برنتابيم؟ اگر دين راه عقل را باز ميگذارد ما بايد راه را باز نگذاريم؟ اين سؤال جدي است ما ميخواهيم دين را بفهميم و به تعبيري اگر دين گفت كه راه عقل بازاست؛ بلكه گفت كه بايد كار عقلاني را انجام بدهيد و اولياء دين نيز به همين شكل، مثلاً اميرالمؤمنين براي اينكه بگويد كه اين انديشه ديني اينطوري است ميفرمايد كه عقل شهادت ميدهد كه هر موصوفي غير ازصفت است. حضرت در اين بيان چه ميكند؟ يعني ميگويد كه عقل حجيت دارد و در عين اينكه حجيت دارد من از آن براي تبيين يك آموزه ديني استفاده ميكنم. توصيۀ دين به عقل را كنار بگذاريم يا بايد بپذيريم و بعد بگوييم براي اينكه ناب شود كار عقلي نكنيم؟ دين كه اجازه ميدهد و بلكه دين پايهاش هست. ما براي فهم ديني بايد عقل را كنار بگذاريم و بعد فهم ديني دشته باشيم يا اصلاً عقل ضروري بنياد فهم است؟ شماميتوانيد عقل ضروري را كنار بگذاريد و بعد بخواهيد بفهميد؟ اگر اصل عدم تناقض را كنار گذاشتيد اصلاً فهم روي نميدهد. شما گمان ميكنيد اينطوري نيست. گاهي برخي اصل عليت را زير سؤال ميبرند كه اصلي ضروري است براي اينكه بخواهد متن ديني حل كند. اينطوري نيست متن ديني اين كار را نميكند، پايۀ فهم، بحث عليت است بايد آن را بدانيد.
دومين مسئله درمورد عقل اين است كه يكي از چيزهايي كه خيلي مهم است و به نظرم بايد فلسفه خواند تا متن ديني را خوب و بدون هيچ تحميلي فهميد اين است كه يك متن ديني، گزارهاي دارد كه بايد لوازم عقلي آن گزاره را قبول كرد يا نبايد قبول كرد؟ مثلاً اگر دين گفت كه خداوند سبحان احد است و بعد احد را در متن ديني فهميديم معنايش اين است كه هيچگونه تركيب در او راه ندارد و واضح است شما اين را فهميديد، لوازمش را همه جا بايد نگه داريد يا نبايد نگه داريد؟ چه كسي ميتواند نگه دارد؟ كسي كه فضاي عقلي را درك ميكند. بنده خيليها راديدم كه نميتوانند لوازمش را نگه دارند. احد را ميگويد؛ اما به سميع، بصير، حي، عليم و قدير كه ميرسد، ميگويد كه اين اسماء تكثر دارد و در خدا نوعي تركيب هست. اين به چه دليل است؟ زيرا كار عقلاني درست نشده است.
بنابراين، متن ديني، گزارههايي دارد كه گزارههاي هستيشناختي و ناظربه واقع است. احكام و لوازم واقع را نبايد دست بزنيد و بايد بپذيريد. چه كسي در اين زمينه قوي است؟ كسي كه قدرت فلسفي دارد، ميفهمد كه لازمۀ اين حرف چيست. يكي از دلايلي كه باعث شده صدرا از ديگران بسيار جلو افتاده، اين است كه ميفهمد لوازم اين متن ديني چيست وطبق اين تحليل ميكند. گاهي لوازم يك گزاره را خود متن ديني تصريح ميكند؛ مانند آنكه در باب مثال پيشين امام صادق ميفرمايد: «سميع باحدية ذاته و بصير باحدية ذاته» و گاهي نميكند؛ ولي بايد به لوازم آن توجه كرد كه افراد غير ورزيده در كار، متوجه آن نيستند. خوب من با همين ذهن عادي از شما سؤال ميكنم. كسي كه دربحثهاي فقه و اصولي كاري نكرده، اگر بگويد كه من مستقيماً ميخواهم به روايات استصحاب رجوع كنم و بررسي كنم كه چه ميفهمم. ميگوييم كه هنوز وقتش نيست و بايد كار اصولي بكني و زحمت تحمل مباحث اصولي را بكشي و سپس لوازم آن را بررسي كني و لوازم حقوقي قانوني اين متن را بفهمي. چرا اجازه نميدهي؟ با اينكه ميگوييم هر كسي بايدخودش بفهمد؛ اما بايد درس خوانده باشد و تواناييهاي ويژه ميخواهد. البته بنده خيلي خلاصه ميگويم و هفت نوع بحثي كه ما در كار فهم متن دين، نياز به عقل داريم را در مباحث خارج نهايه عرض كردم. الآن دو تا از آنها را اشاره كردم كه بدانيد. و اصلاً خود دين توصيه به عقل ميكند؛ بلكه اگر راه عقل را ببنديد اثبات نبوت چه ميشود؟ قبول نبوت چه ميشود؟ احتجاجات را بايد چگونه حل كرد؟ خود اهل بيت هم احتجاجاتي را داشتند و سنت اهل بيت اين بوده است. سنت امام رضا،اميرالمؤمنين و امام صادق و بسياري از ائمه دين همين بوده است. ابن ابي العوجاء ميآمد با امام صادق بحث ميكرد، بايد اين شيوه را ياد بگيريم و راهش همين كار عقلاني است. گمان نكنيد كه عقلاني، يك عقل جدا است، اين عقل در سنت اسلامي ما آهسته آهسته شكل گرفته و آهسته آهسته خودش را با دين محك زده، تا به اينجا رسيده است. حضرت امام در كتاب آداب الصلاة آوردهاند كه گمان نكن كه اين فلسفه يوناني است. اصلاً اينطور نيست، مطالعه كنيد كه حضرت امام چه توضيحي ميدهند. اين يك نكته در باب عقل بود.
در باب معنويت و عرفان، آيا دين راه دل را پذيرفته است؟ در دين نگاه كنيد كه فراوان است: «مَن اَخلَصَ للّه اَربعينَ صباحاً جَرَت ينابيعَ الحِكمه مَن قَلبهِ اِلي لِسانه»7؛ علم لدني يا خيلي از چيزها كه من الآن نميخواهم وارد جزئيات بشوم. اينكه اجازه داده، بلكه عالمان قَدَر ديني را مقربان معرفي كرده است. در متن ديني نگاه كنيد كه مقربان و مخلصان چه كساني هستند؟ اگر فردي براساس دين خدا عمل كرد و به مقام مخلصين رسيد، آنچه ميفهمد، نابترين فهم ديني است كه بايد فهم او را بيشتر اعتنا كرد. چرا كنار بگذاريم؟ گمان نكنيد كه ناب بودن به اين است. به نظرم ناب بودن به اين نيست. در واقع بايد گفت سلمان نابتر از من ميفهمد. چرا؟ چون به بركت تبعيت از دين رسول الله و اهل بيت به قوتي رسيده كه قابل استفاده است. سلمان آنچه را كه ميدانست اگر به زبان ميگفتع من كه پايينتر از ابوذر هستم اين را تكفير ميكنم. واضح است؟ ولي ناب است. اهل بيت قبول دارند، چرا بگوييم نه. دين نگفته كه عقل، معنويت و عرفان را اجازه نميدهم؛ بلكه آن را پذيرفته و همينگونه احتجاح ميكند، شما نميتوانيد راه را ببنديد.
وحدت عرفان و تشيع
مجري: با اينكه عارف واقع را شهود ميكند، چرا تقارب عرفان و تشيع دردورة دوم، به وحدت عرفان و تشيع نينجاميد؟
استاد يزدانپناه: اتفاقاً من ميخواهم بگويم كه به وحدت آنها انجاميد .الآن فرصت ندارم توضيح بدهم، ابنعربي مطالبي دارد كه اگر بعضي از ما بشنويم تعجب ميكنيم، هم دربارة مقام اميرالمؤمنين و هم در مورد اينكه در شهودش ديده كه ترتيب خلفا اينگونه نيست. قصد ورود به اين مطلب را ندارم؛ چون باب جداگانهاي است. اتفاقاً از همان جا شروع ميشود و بعد از مكتب ابنعربي گرايش عرفا به شيعه زياد شده است. اگر تاريخ را مطالعه كنيد، شاگرد او مثلاً جناب قونوي وصيتنامهاي دارد و در آن ميگويد كه اگر در كتابهاي من مسائل مشكل و سختي يافتيد، دست نزنيد و تأويل هم نكنيد، بگذاريد باشد انشاءالله حضرت حجت خواهد آمد و معارف را از او ميشنويد. ابنعربي در مورد حضرت حجت چيزهايي را گفته كه هيچ جايي آن را پيدا نميكنيد. همين باعث شد كه عارفان به سمت شيعه كشانده شوند؛ گرچه من معتقد هستم كه عارفان از اول ريشهاي دارند كه به سمت اهل بيت مايلند. اين يك زمينه است.
زمينۀ ديگر كه همين الآن هم برخي از سروراني كه در اين زمينه خبردارند ميگويند كه ما در كشورهاي اهل سنت كه ميرويم راه ورود ما همين عرفا هستند خودشان هم ميدانند. يكي از دوستان به مزار مولانا رفته بود و چون با متصدي مجموعه مولانا دوست بود ميگفت به من اجازه داد كه داخل بروم و انگشتر اختصاصي مولانا را به من نشان داد كه نوشته بود: «علي ممسوس في ذات الله». اين يك واقعيت است، بالاي آن بقعه هم اسم چهارده معصوم را نوشته بود. ما كه نميفهميم ولي اينگونه هست. دوازده معصوم در خفا براي آنها مطرح است و در فضاي علني به شكل ديگري بيان ميكنند، اين راه آنها است. اما بعد از ابنعربي، من سؤالي ميكنم و شما جواب بدهيد. اينكه علماي ما شرح اصول كافي نوشتند از چه زماني غني و قوي شد؟ شرح اصول كافي در بحث امامت وشرح روايات امامت را مطالعه كنيد، بعد از ابنعربي است؛ يعني از صدرا، صدرا سر سفره اين بزرگان نشسته و اين را حل كرده است. قبليها راببينيد، نه اينكه آنها قوي نباشند، آنها هم زحمت كشيدند؛ ولي بعضي از روايات را نتوانستند حل كنند.
دستيابي به عرفان شيعه فقاهتي
مجري: با همۀ تلاشهايي كه عرفاي شيعه انجام دادهاند آيا به نظرحضرتعالي به مقصد نهايي دست يافتيم يا اينكه بايد قدمهايي برداشته شود تا به عرفان شيعة فقاهتي بينجامد؟
استاد يزدانپناه: هيچيك آنهايي كه دراين باره نوشتهاند، از دوره دوم و سوم، هيچگاه ادعا نكردهاند كه ما همۀ آنچه كه در دين آمده را به دست آوردهايم. از محققاني كه ما ميشناسيم، هيچكس اينطوري نگفته است. مثلاً ابنعربي ميگويد كه آنچه گفتم، از خزينههاي قرآن گرفتم و بعد ميگويد كه در آخرت، قرآن همچنان بكر است. حرف همۀ اين بزرگواران اين است كه هستيشناسي قدسي كه از امام معصوم، حجت خدا، رسول الله و خداوند سبحان وجود دارد، پايه و نقشۀ كار ما است. ما تلاشمان اين است كه به اندازه خودمان به عمق آن برسيم. در اين زمينه حركتهايي كردهايم؛ ولي هيچگاه ادعا نميكنند به عمق نهايي آن كه از آن معصوم است، رسيديم. اگر كسي ادعا كند كه همۀ آن را فهميده، اين يعني فاصله گرفتن. هيچ فقيهي به خودش اجازه نميدهد كه ادعا كند من همۀ احكامي را كه نزد حضرت حجت است، ميدانم. ميگويد كه من تلاشم راكردم و ميدانم كه مرضي امام زمان است؛ ولي اينكه بگويم به آن رسيدم، معلوم نيست. همه جا همينطور است چون واقعش آن ساحت بينظير است. حجت خدا وصل به درياي بيكران الهي است. همانگونه كه فقيه به خودش اجازه ميدهد بگويد كه الحمدلله به بسياري از احكام فقهي رسيدم يا در اين مسير هم مرضي حجج الهي است، اينها هم به همين شكل ادعا دارند و بيشتر از اين ادعا ندارند. اگر كسي اين را ميخواهد بگويد، اشكالي ندارد؛ ولي اگر از اين نتيجه ديگر بگيرد، حرف درستي نيست.
سلوك عرفاني حضرت امام
مجري: آيا امام عرفان عملي هم ميدانستند؟ مقام معظم رهبري در جمع اعضاي هيئت مديره مجمع عالي حكمت از امام نقل كردند كه افسوس داشت كه از ميرزا جواد ملكي استفاده نكرد، اين را توضيح دهيد؟
استاد يزدانپناه: من در شرح كتاب مصباح الهدايه در حاشيه مباحث مقدمه اين را آوردم. افسوسي كه حضرت امام داشت در دورهاي است كه ادبيات ميخواند. چون ميرزاجواد ملكي متوفاي 1304 است. وفات مرحوم ميرزاجواد ملكي موقعي است كه امام چهار سال است كه به قم آمده و در اين ايام مشغول ادبيات و ديگر علوم سطح مشغول بود و افسوس امام اين است كه چرا اين چهار سال را درك نكردم. بعدها يعني سال 1307 جناب آقاي شاهآبادي آمدند و از ايشان استفاده كردند. افسوس ايشان از اين است به لحاظ عملي كه نتوانسته دستور ويژه بگيرد؛ ولي خود حضرت امام داراي سلوك است. خيلي خلاصه عرض ميكنم، سبك سلوكي حضرت امام برآمده از معرفت عرفان نظري ايشان است. شيوهاي است كه ما از اينها به راههاي ميانبر تعبير ميكنيم. كسي كه حتي عرفان نظري نخوانده، كار عملي ميكند كه شيوهاي دارد. راههاي ميانبر چيست؟ حضرت امام از استادش، آقاي شاهآبادي نقل ميكند كسي كه عرفان نظري ميخواند مثل كسي است كه در درون دريا داخل شيشهاي قرار گرفته، فقط بايد تلنگري بزند و شيشه بشكند تا وصل شود؛ يعني فاصله او تا حقيقت به لحاظ عملي و سلوكي، اندك است و راههاي ميانبر دارد. كسي كه عرفان نظري خوانده باشد فقط با انديشه موجود در «فَأَينَمَا تُوَلُّواْ فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ»8 ميتواند سلوك كند. امام بيانش اين است گرچه اين علوم حصولي حتي علم عرفان نظري حجاب است ولي بايد براي رسيدن به حقيقت وارد اين حجاب شد و با مجاهده قلبي خرق حجاب كرد و به حقيقت رسيد. من الآن فرصت ندارم كه بگويم، حضرت امام تكنيكهاي سلوكي ويژه دارند. حضرت امام، اينها را داشتند و در آثارشان و عمل ايشان هم منعكس شده است. ما در بيانات حضرت امام بعد از انقلاب هم ديديم كه براي خودش توضيحي دارد؛ بلي سبك سلوكي ديگران را ايشان نداشت؛ اما اين سبك ويژه خود را اتفاقاً داشت و صاحب باطن و سلوك عملي نيز بود.
مجري: از حضرت استاد تشكر ميكنيم و حقير سؤالات را به علت ضيق وقت به حضرت استاد ميدهم. انشاءالله كه خداي تبارك و تعالي ما را از فيوضات شما بهرهمند بسازد و شما را براي اسلام و تشيع حفظ كند. براي سلامتي همۀ كساني كه در عرصۀ دين، عرفان و اخلاق زحمت ميكشند؛ بهويژه استاد معظم، صلواتي را هديه بفرماييد.
پايان